گفتاری از دکتر مصطفی مهر آیین؛ تاریخ فرهنگی و لزوم بررسی صورت بندی زبانی و نمادین جنگ/دفاع مقدس
علوم اجتماعی ایرانی( اگر به وجود آن باور داشته باشیم!) درباره جنگ/دفاع مقدس به عنوان یکی از مهمترین و فراگیرترین پدیده های اجتماعی چند دهه اخیر ایران سکوت کرده است. این سکوت معنا دار را می توان نشانه بارزی از گسست و بی توجهی علوم اجتماعی کلاسیک و پست مدرن ایرانی نسبت به بوم ایرانی دانست. آنچه در پی می آید گفتاری از دکتر مصطفی مهرآیین در جلسه نقد و بررسی کتاب “دیدگاه: پنج گفتار درباره تاریخ فرهنگی با نگاهی به جنگ ایران و عراف” است که در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران برگزار گردید. در این گفتار سعی شده است که ظرفیتهای تاریخ فرهنگی برای عطف توجه به مساله جنگ/دفاع مقدس مورد بحث و بررسی قرار گیرد:
در تاریخ فرهنگی بحث بر سر مفهوم تاریخ نیست. البته در تاریخ فرهنگی میشود در باب مفهوم تاریخ هم بحث کرد. چون بالاخره درباره خود تاریخ و الگوهای تاریخی و این که چه اتفاقی در تاریخ افتاده، دیدگاه های متفاوتی وجود دارد. حداقل این است که تاریخ در واقع از شکل کلاسیک آن که معطوف به اسناد و مدارک و بحث صدق و کذب این اسناد بود به جایی رسیده که امروزه کسانی مثل هایدن وایت در حوزه تاریخ هستند که اصولاً تاریخ را چیزی جز یک هیستوری و داستان و قصه نمیدانند. یعنی در واقع شیفتی در تاریخ اتفاق افتاده و از دادهمحوری و از اسنادمحوری به سمت ادبیاتمحوری رفتهاست، اگر چه در بحثهای امروزیتر ادبیات دوباره دارد به سمت تاریخ سوق پیدا میکند. من فرض میگیرم که ما همه اشکال تاریخ را پذیرفتهایم. چه در شکل کلاسیکش و چه در اشکال نوینش. البته همان طور که گفتم وقتی که در شکل های نوین نگاه به تاریخ میگوییم” تاریخ، ادبیات است” در واقع در این حوزه بحثهای جدی مطرح میشود که اگر ویژگیهای ادبیات بر تاریخ عارض بشود، چه مؤلفههایی به تاریخ عارض میشود. اما مهمترین نکته مفهوم تاریخ فرهنگی در خود مفهوم فرهنگ است. این که در واقع اتفاقی در حوزه فرهنگ شناسی افتاده که میتواند به ما کمک کند که از این به بعد از تاریخ فرهنگی حرف بزنیم. یعنی فرهنگ با آن اتفاقاتی که در درون مفهوم فرهنگ افتاده، تاریخ را ذیل سیطره خودش گرفته است.
ما سه حوزه اصلی در مطالعات امروز فرهنگ داریم که دو شیفت در آن افتاده است. یک حوزه کلی مطالعات فرهنگی همان حوزه کلاسیکها است. در واقع مارکس و دورکیم و وبر. در آن دیدگاه اصولاً فرهنگ از استقلال برخوردار نیست. وابسته به جامعه است. چون فرض بر این بود که زندگی اجتماعی از انسان جدا شده است. حالا چه کار کنیم که زندگی اجتماعی به انسان برگردد. گفتند با سخن گفتن در باره زندگی اجتماعی میشود آن را به انسان برگرداند. چون جامعه از ما منفک است. به قول دورکیم ضروری، جبری، بیرونی شده است. به قول وبر قفس آهنین شده است و به قول مارکس از خودبیگانگی رخ داده است. پس میشود آن را به انسان برگرداند. راهش چی است؟ اینکه دربارهاش سخن بگوییم، بحث کنیم، تطبیق مفهومی کنیم. اما اتفاقی که افتاد اینکه فرهنگ آن جامعه را به انسان برنگرداند! دوتا از خودبیگانگی اتفاق افتاد. جامعه که از انسان جدا بود، فرهنگ هم از انسان جدا شد. چون به آن چیزی که مارکس و وبر و دورکیم به آن جامعه میگویند وابسته شد. میگفتند مکانیکی باشد، ساده است. اگر فرهنگ ارگانیکی باشد پیچیده میشود. پس مسأله حل نشد. فرهنگ به یک شکل دیگر به جامعه وابسته شد. در واقع فرهنگ آیینهای است برای جامعه که اینها به درون فرهنگ برود و نمایان بشود و بازتاب داده بشود یا این که در واقع بازنمایی بشود. استقلال فرهنگ به رسمیت شناخته نشد.
در این نگاه مفهوم فرهنگ هم یک مفهوم بسیار ذهنگرایانه است. چه روح جمعی دورکیم، چه ایدئولوژی مارکس، چه نظامهای معنایی وبر. اولین سؤالی که میشود پرسید این است که اینها هیچ ما به ازای بیرونی ندارند. یعنی نه روح جمعی ما به ازای بیرونی دارد، نه نظام معنایی وبر و نه ایدئولوژی مارکس. ممکن است اینها به ما بگویند که ما به ازای بیرونی این مفاهیم کتاب است. چون میدانیم که مارکس روی آثار هابس و لاک به عنوان آثار فرهنگی کار کرده است. ممکن است دورکیم بگوید توتم همان فرهنگ است. یا وبر به خاطر همین نظام های معنایی رفت و کتب مسیحیت رابررسی کرد. اما مارکس و وبر و دورکیم در باره این متون نظریهپردازی نکردهاند. فرهنگ را به همان شکل طرح کردند و گذر کردند. این نکته اول!
اما در همین بحث یک شیفتی اتفاق افتاده. این شیفت، شیفت وبری است. یعنی حداقل این است که وبر یک مقدار بیشتری به فرهنگ اهمیت داد. یک مقدار استقلال بیشتری برای فرهنگ قائل شد. جایگاه آن در نیتمند کردن کنشهای انسانی را مهمتر دید. چون اصولاً اهمیت بیشتری به بحث کنش داد. از ساختار فاصله گرفت که نگاه ساختاری مارکس و دورکیم به جامعه بود. شیفت وبری آغاز بحثها است. در این کتاب (دیدگاه: پنج گفتار در باب تاریخ فرهنگی با نگاهی به جنگ عراق و ایران) خیلی روی این تأکید شده که تاریخ فرهنگی جنگ یعنی مطالعه در نظام معنایی قبل از جنگ؛ نظام معناییای است که به کنشگران جنگ جهت داد و باعث می شد اینها به جبهه بروند. نظام معنایی بود که کنش جنگ را معنادار ساخت. شکل پژوهشی آن هم خیلی ساده است: میتوانیم بگوییم، یک سری آدم بودند که به جبهه میرفتند، کشته میشدند، روی مین میرفتند، شلیک میکردند، آدم میکشتند. میتوانیم بپرسیم که چه معنایی پشت آن بود. بعد برویم روی خاطرات و همین نوشتهها و آثاری که از آنها مانده کار کنیم و آن نظام معنایی را استخراج بکنیم. میشود پژوهش کرد و اسم آن را هم تاریخ فرهنگی جنگ گذاشت. به نظر من این هم هست ولی تنها این نیست. تاریخ فرهنگی جنگ چیز دیگری است. این شیفت اول بود در مطالعات فرهنگیای که در واقع وبر باب کرد و یک استقلالی برای فرهنگ قائل شد.
اگر میگوییم تاریخ فرهنگیِ یک پدیده، دیگر بحث نباید بر سر این باشد که نظام های معنایی قبل از پدیده جنگ چگونه باعث شدند که کنشگران وارد جنگ بشوند. اینها بحث حوزه مطالعات فرهنگی است که در واقع میشود اسم آن را تحلیل هرمنوتیکال جنگ گذاشت. اما اگر بگوییم تاریخ فرهنگی جنگ، تاریخ فرهنگی جنگ به بررسی نقش فرهنگ در ایجاد یا در تداوم یا جهتدهی به جنگ نمیپردازد. اصلاً بحث آن ماقبل جنگ نیست. بحث تاریخ فرهنگی جنگ خود دوران جنگ است. یعنی چگونه جنگ باعث خلق یک فرهنگ شده است.
نکته دیگر این که هیچ مکانیسمی در این تحقیقات دورکیمی و مارکسی و وبری حتی به معنای وبری اش نظام معنایی، مکانیسمی نیست که به ما بگوید فرهنگ چگونه میتواند روی پدیده اجتماعی تأثیرگذار باشد و آغازگر جنگ باشد. البته وبر در این حوزه تحقیقات بیشتری کرده که نظام های معنایی چگونه کنش را شکل میدهند. اما در مطالعات فرهنگی یک اتفاق دیگری افتاد. این به نظر من در واقع تاریخ فرهنگی میشود که در این کتاب مغفول است و این یک نکته خیلی ساده است.
ببینید، وقتی که میگوییم فرهنگ، باید بپرسیم که در مباحث امروز بنیان فرهنگ چه است؟ بنیان نظری فرهنگ در مباحثات امروز نظریه زبان است. ما دیگر چیزی جز نظریه زبان نداریم. یعنی آنچه که سوسور و یاکوبسن و امثال چامسکی گفتهاند بنیاد نظری فرهنگ است. پس وقتی که میگوییم تاریخ فرهنگی یک پدیده یعنی در واقع تاریخ زبانی آن پدیده؛ تاریخ زبان آن پدیده که در ادامه درباره آن توضیح می دهم. حالا توضیح میدهم که منظورم چیست. اتفاقی که افتاد و آن شیفت دومی که در مطالعات فرهنگی افتاد و به آن شیفت سوسوری میگوییم، در واقع به این معنا است که به جای این که فرهنگ را نظامهای معنایی، ایدئولوژی یا روح جمعی بدانیم که ما به ازای بیرونی و عینی ندارند، بگوییم فرهنگ همین محصولات عینی بیرونی است. به این صورت این فرهنگ قابل تحقیق میشود؛ تحقیق در محصولات نمادین معنادار فرهنگ!
نکته دوم این که اگر بگوییم محصول نمادین فرهنگ معنادار است، فرم و محتوا دارد. یعنی هم یک چگونه گفتن داریم و هم یک چه گفتن داریم. چگونه گفتن که فرم آن میشود. در چه گفتن هم دو چیز هست: یکی موضوعاتی که فرهنگ در باب آنها حرف میزند، یکی آن ایدههایی که در باب آن موضوعات دارد طرح میکند.
نکته دیگر این که اگر این گونه بحث کنیم، آن موقع میتوانیم بگوییم که ما اصلاً کاری به تنوعات فرهنگی نداریم. اگر فرهنگ را این طور نگاه کنیم پس ساختار دارد. به لحاظ نگاه سوسوری فرم آن یک ساختارهای ثابتی دارد. تنوعات آن را رها کنیم و به این ساختارهایی که بر آن حاکم است بپردازیم. چرا این ساختارها مهم هستند؟ چون این ساختارها فرهنگ را مقید و مشروط به یک دامنههای خاصی میکنند. شما اگر شیعی باشید در واقع باید در دوگانه خدا، شیطان، حسین، علی، محمد، ابوسفیان، معاویه، یزید بجنگی. این دوگانه ذهن شما را مقید میکند. نمیگذارد بیرون از این ببینید. پس این فرم مهم است. در این که چگونه محصولات فرهنگی را مشروط و مقید به یک دامنههای خاصی از تفکر میکند و صورتبندی تفکر را شکل میدهد. آن چیزهایی که بعدها در بحثهای فوکو جدی تر شد.
نکته دیگر اگر از بحث ساختار بگذریم و به تنوعات محصولات فرهنگی و آن کالاهای فرهنگی برگردیم به کالاهای فرهنگی از جنس زبان نگاه میکنیم. همه اینها زبان هستند. چه کتاب باشد، چه یک کنش باشد، چه تئاتر باشد، چه سینما باشد، چه ادبیات باشد، چه یک دیوارنوشته باشد، چه آن نوشته های روی منبعهای آبی که در جبههها بود، چه حتی خود فعل شهید شدن و فعل جنگیدن، همه اینها زبان هستند. چیزی جز این زبان نیستند که در باب آنها دو سه کار میشود کرد.
اول این که میشود این زبان را توصیف کرد. میشود گفت که این زبان اصلاً چی هست. به شکل توصیفی. نکته دوم این که میشود به این زبان آنگونه که کالینز باور دارد به عنوان یک رد پایی نگاه کرد که تو را به یک صورتبندی زبانی برساند. در جامعه همیشه بین یک تا شش زبان متفاوت وجود دارد که بین اینها منازعه زبانی وجود دارد. میشود این آثار فرهنگی و هر کدام از این نمادها و نشانهها را در جبهه ردیابی کرد که این ها در واقع بیانگر چه دیدگاهی است و در منازعه با کدام شش دیدگاه دیگر است؟
نکته دیگر اینکه حتی میشود عقب تر از این-که به یک معنا دیرینهشناسی است- رفت که چرا فقط این صورتبندیهای زبانی در یک جامعه، در خصوص این پدیده وجود دارد که بحث قدرت و جامعه است.
پس یک شیفت در مطالعه فرهنگ اتفاق افتاده و این که میشود به فرهنگ بیشتر به عنوان صورتبندی های زبانی نگاه کرد. اگر میگوییم تاریخ فرهنگیِ یک پدیده، دیگر بحث نباید بر سر این باشد که نظامهای معنایی قبل از پدیده جنگ چگونه باعث شدند که کنشگران وارد جنگ بشوند. میشود این تحقیقات را انجام داد، اینها بحث حوزه مطالعات فرهنگی است که در واقع میشود اسم آن را تحلیل هرمنوتیکال جنگ گذاشت. این یکی از آن کارهایی است که میشود کرد. اما اگر بگوییم تاریخ فرهنگی جنگ، تاریخ فرهنگی جنگ به بررسی نقش فرهنگ در ایجاد یا در تداوم یا جهتدهی به جنگ نمیپردازد. اصلاً بحث آن ماقبل جنگ نیست. بحث تاریخ فرهنگی جنگ خود دوران جنگ است. یعنی چه. یعنی جنگ باعث خلق یک فرهنگ شده. چون باعث خلق یک فرهنگ شده است. من به جای این که این جنگ را از منظر منازعه نیروها تحلیل بکنم و بگویم امام خمینی اینجا و صدام اینجا است، [امام] خمینی اینجا است و ارتش [امام] خمینی و ارتش صدام اینجا است، ویژگیهای آن ارتش را بگویم و ویژگیهای این ارتش را بگویم، دلایل سیاسی را بگویم، دلایل اقتصادی را پشتش بگویم، به هیچ کدام از اینها کاری نداریم. در عوض میگوییم در دوران جنگ چه صورتبندیهای زبانی شکل گرفت؟ چه شعارها، چه صورتبندیهای سینمایی، چه تئاتر، چه ادبیات، چه فلسفه، چه اندیشهای خلق شد؟ اگر من جنگ را این گونه بنویسم، از منظر مفاهیمی که جنگ طرح کرد، از منظر گزارهها و عبارت هایی که جنگ طرح کرد، این تاریخ فرهنگیِ جنگ میشود. یعنی جنگ را در زبان جنگ جستجو کنم. جنگ را در نمادهای جنگ جستجو کنم. این میشود تاریخ فرهنگی. نه فقط تاریخ فرهنگی جنگ بلکه حتی تاریخ فرهنگی تن! تاریخ فرهنگی تن یعنی این که این دست تو که به لحاظ فیزیولوژیک هم میشود به آن نگاه کرد بشود دست حسین[ع]، این پهلو میتواند بشود پهلوی فاطمه[س]. این یک دست است و یک پهلو است. میشود هزارتا تحلیل پزشکی در آن کار کرد. میشود تحلیل سیاسی هم نسبت به آن داشت که چه ویژگیهای سیاسیای بر آنها عارض شده است. تحلیل اقتصادی هم میشود کرد در پیوند با کار و امثال آن. اما تحلیل فرهنگی یعنی معنایی که بر این اندام و این تن عارض است. آن موقع گردن مثلاً میشود گردن و سر بریده حسین[ع]. دست میشود دست ابوالفضل[ع] و پهلو میشود پهلوی فاطمه[س]. در زندگی خود ماها هم این گونه است. ما میتوانیم به زمان زندگیمان، یک وقت به سنمان سن شناسنامهای نگاه بکنیم. تولد من کی بوده؟ و همین بحثهایی که هست. یک وقت من میتوانم تاریخ سیاسی زندگیم را بنویسم. یعنی این که در طول زندگی خودم چه اتفاقات سیاسیای افتاده. یک وقت هست که تاریخ فرهنگی زندگیم را مینویسم. یعنی این که من در هر مرحله از زندگیم با چه مفاهیم تازهای آشنا شدهام؟ با چه گزارههای تازهای، با چه اندیشههای تازهای. آن موقع این میشود تاریخ فرهنگی زندگی من.
پس تاریخ فرهنگی جنگ از این منظری که گفتم. اگر بخواهم یک بار دیگر آن را تکرار بکنم، تاریخ فرهنگی جنگ یعنی تدقیق در صورتبندیهای نمادینی که در دوران جنگ تولید شدهاند. میتوانیم اسمش را «فرهنگ جنگ» بگذاریم، نه فرهنگ و جنگ بلکه فرهنگ جنگ! نه تأثیر فرهنگ بر جنگ بلکه فرهنگ جنگ. شما ممکن است که از من بپرسید مگر این فرهنگ از آسمان آمده. طبعاً قبلش یک فرهنگی بوده که در جنگ مبتنی بر آن کنش صورت گرفته است. بله! این بحث کاملاً درست است. فرهنگی وجود دارد، در واقع در فضای جنگ انسانها انسانهای فرهنگی هستند و فضا فضای فرهنگی است اما مهم این است که آن فضای فرهنگیای که قبل از جنگ هست، در جنگ چه صورتبندیای پیدا میکند. مثلا کربلا وجود دارد و همان طور که مایکل فیشر در کتاب «ایران از مباحثات مذهبی تا انقلاب»– این کتابش یکی از کتابهای خوب در حوزه تحقیق فرهنگی انقلاب است- می گوید کربلا عنصری است از فرهنگ ماست اما آن کربلا قبل از جنگ یک مکان فیزیکی است که میشود به آن به عنوان یک مکان فرهنگی هم نگاه کرد. اما شما در جنگ به این تعبیر میکنید که «راه قدس از کربلا میگذرد». یک مسیر میشود. یک راه میشود. یک جهتدهی مبارزاتی است. یعنی حتی ممکن است که جهت نقشههای مبارزاتی را هم تعیین میکرده که باید به این سمت و سو برویم. پس در فضای جنگ یک چیز دیگری که بر مفهوم کربلا عارض میشود در صورتبندی تاریخ فرهنگی جنگ قرار می گیرد. اگر این را تدقیق کنیم، به نظر من تاریخ فرهنگی میشود و آن موقع میشود این را به اشکال متفاوت بحث کرد. همین طور می توان به تاریخ فرهنگی زبان رزمندهها، تاریخ فرهنگی لباس پوشیدن رزمندهها، تاریخ فرهنگی قمقمههایی که کنشگران جنگ به دست میگرفتند، تاریخ فرهنگی لبیک گفتنهایشان در زمان شهادت میشود اشاره کرد. حتی می توان آنها را جزئی کرد. زمان شهادت، بعد از شهادت، موقع مبارزه، موقع غذا خوردنشان. همه اینها در واقع غذا خوردن بوده، اما قوطی لوبیا یک چیز دیگر شد. لوبیا بود. قبل از جنگ هم بود. ممکن است که در فرهنگ ما هم معنا داشته اما در زمان جنگ یک چیز دیگر شده. بر این قوطیها معناهایی عارض شد.
مثال دیگری عرض کنم: عشق وجود دارد. معشوق هم هست. دوستانه دوستش داری اما یک دفعه کس دیگری را میبینی و یک لحظه به خودت میگویی که میشود با این هم بود! همین یک لحظه در ذهن تو فرهنگ میآفریند. برایش واژه میآفرینی. برای خودت واژه میآفرینی. در آن لحظهها هم رزمندگان در جبههها در کوچکترین چیزهایشان فرهنگ میآفریدند. ذهنیت میآفریدند. خاطره داشتند. اگر با آنها حرف زده بشود و بیرون بکشیم، میبینیم که خیلی از چیزهای دقیق بیرون میآید.
نکته دیگر این است که نباید جنگ را به آن فضایی که خود جنگ بوده و جبهه بوده محدود کرد. جنگ بیرون از جنگ هم هست. یعنی یک سری اتفاقات هستند. این جنگ را باید در یک بستر کلانتر گذاشت. جامعه ایران هست. اینها خانواده داشتند. اینها با یک ساختار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی پیوند داشتند. یک نکته دیگر هم این است که تاریخ فرهنگی جنگ یعنی یک دریافت تازهای از مؤلفههای حیات اجتماعی ما که در زمان جنگ رخ داد. مثلاً فرض کنید، مدرسه بود. من آن موقع دانشآموز بودم. در جامعه ما مدرسه بود اما در زمان جنگ مدرسه شد جای استقبال یا جای رفتن به بدرقه رزمندهایی که به جبهه میرفتند یا این که به تشییع جنازه برویم. مدرسه دوتا جایگاه دیگر پیدا کرده بود و این در تاریخ مدرسه قبل از جنگ نیست. یعنی این بار معنایی که دارد بر مدرسه عارض میشود، متعلق به آن دوران بود و بعد از آن هم از بین رفت.
کربلا عنصری است از فرهنگ ماست؛ اما آن کربلا قبل از جنگ یک مکان فیزیکی است که طی جنگ به آن به عنوان یک مکان فرهنگی نگاه می شود. یعنی فضای جنگ یک چیز دیگری که بر مفهوم کربلا عارض میکند که در صورتبندی تاریخ فرهنگی جنگ قرار می گیرد. همین طور می توان به تاریخ فرهنگی زبان رزمندهها، تاریخ فرهنگی لباس پوشیدن رزمندهها، تاریخ فرهنگی قمقمههایی که کنشگران جنگ به دست میگرفتند، تاریخ فرهنگی لبیک گفتنهایشان در زمان شهادت میشود اشاره کرد.
یک مثال دیگر میزنم. حتماً همه شما فیلم آژانس شیشهای را دیدهاید. طرف رفته جبهه تا کشته بشود اما صدام نمیتواند او را بکشد. او را زخمی میکند. اما در فیلم آژانس شیشهای به تو نشان داده میشود که آن آدمی که آنجا رفت در راه وطن کشته بشود کسی او را نکشت و اینجا وطن دارد او را میکشد! چه جوری دارد او را میکشد. با بیاعتناییای که به او میکند. جنگ تمام شده. امام [ره] فوت شده و گفتمان سازندگی حاکم شده است. رزمندهای که تا پریروز همه چیزش مهم بود و همه به او میپرداختند، الآن نماینده دولت آقای هاشمی در آژانس میگوید، بس کن! این کشور روی آنتن های خارجی است. دست بردار! این یک دریافت دیگری از رزمنده است. این دیگر دریافت قبلی نیست که توی جبههها بود.
پس یک بخش دیگر از تاریخ فرهنگی جنگ به بیرون از جنگ است. یک مثال دیگر اینکه زنان ما در گذشته یا متعلقه بودند یا ضعیفه بودند یا منزل بودند! بعد رضاشاه آمد و مادام شدند. بعد که شریعتی آمد شد فاطمه فاطمه است و زینب و رسالت و این بحثها. بعد که انقلاب شد تبدیل شد به مادر شهید، خواهر شهید، حاجیه خانم، سیده یعنی یک دریافت دیگری از زن عارض شد اما در بیرون از جبهه، همان موقع که مفهوم خواهر شهید هم بود، به زنان شهدا به عنوان کسانی که بیوههای جنگ هستند هم نگاه میشد. به عنوان کسانی که باید از آنها مراقبت کرد. تکه تکه این مفاهیم و این گزارههایی که خلق شده، این زبانی که آفریده شده در آن فضا هم جزو تاریخ فرهنگی جنگ است که باید روی همه اینها تدقیق کرد.
فراتر از این، امام وجود دارد. رهبر وجود دارد. رهبر است اما در نسبت با جنگ فرمانده کل قوا هم هست. چیزهایی دیگری هم بر او عارض میشود که میشود همه اینها را تاریخ فرهنگی جنگ از این منظرها نوشت.
یک بخش دیگری از تاریخ فرهنگی جنگ تأثیری است که آنچه که این صورتبندیهای فرهنگی خلق کرده و در واقع زبان جنگ خلق کرده، به لحاظ معرفتشناسی است. یعنی ما چه پیامدهای معرفتی داشتیم؟ در تحلیل پدیدهها چه روششناسیهایی را ایجاد کرد. فرض کنید، روششناسی پدیدارشناسی، روششناسی تاریخنگاری و همین خود پرداختن به تاریخ فرهنگی، در واقع حاصل یک پیامد روششناختی است که در فضای فرهنگی جنگ خلق شده است. در واقع این خودش یکی از پیامدهای آن میدان است.
پس در مجموع این ادبیاتی که در برخورد با میراث فرهنگی جنگ هم هست، میشود تدقیق کرد و روششناسی مطالعاتی متفاوتی که در این حوزه هست، میشود آن را استخراج کرد و این را جزئی از تاریخ فرهنگی جنگ دانست. حالا این تعبیراتی بود که من در تاریخ فرهنگی جنگ مطرح کردم.
یک نکته دیگر هم وجود دارد که اینهایی که من گفتم شکل توصیف بود. به این معنا بود که این صورتبندهایی گفتمانی را در حوزههای متفاوت استخراج بکنیم. هم در تفرد و تنوعشان میشود روی آنها کار کرد و معنایابی و معناکاوی کرد. هم میشود از آنها صورتبندی فرهنگی گرفت و ساختار آنها را استخراج کرد. اما یک سؤال دیگر هم مطرح است. چرا در جنگ ما این زبان خلق شد؟ یعنی چرا هیچ زبان دیگری خلق نشد. چرا در جبههها ما مثلاً قوطی لوبیا معنای دیگری یافت؟ چرا “راه قدس از کربلا میگذرد” مطرح شد؟ و مثالهای دیگر. مثلاً فرض کنید بگوییم که اگر این جنگ در آلمان، اسپانیا یا اگر در یک دوره دیگری اتفاق میافتاد مثلا در دوره پهلوی دوم یا در دوره رضاخان می افتاد آن موقع چه اتفاقات دیگری در حوزه جنگ به وجود میآمد که یک زبان و یک صورتبندی فرهنگی دیگری خلق میکرد؟ این در واقع به تاریخ جامعه ما برمیگردد. تاریخ جامعه ما و آن فرهنگ پیش از اتفاق جنگ، اجازهای که به ما میدهد، این است که در فرایندی مثل جنگ، این اتفاقات میتوانست بر جنگ عارض بشود و این فرهنگ خلق بشود.
بحث را جمع کنم. به نظر من اگر میخواستیم تاریخ فرهنگی جنگ را بنویسیم، ابتدا باید یک تئوری فرهنگ طرح میکردیم. آن تئوری فرهنگ حتماً باید تابعی از تئوری زبان باشد. اصلاً چیزی جز این نیست. ما امروز در تئوریهای فرهنگ چیزی بیرون از تئوری زبان نداریم. میتوانم به طور جد از آن دفاع بکنم. اگر آن موقع این تئوری زبان بر جای گذاشته میشد و در واقع به اشکال متفاوتش بحث میشد و آن موقع اگر بعد از دوستان دعوت میشد که در حوزههای متفاوت زبانی که در جنگ تولید شدهاند اعم از اندیشه، ادبیات، سینما، تئاتر جنگ و همه چیزهایی که در جنگ تولید شده و حتی بعد از جنگ اتفاق افتاده و تولید شده. مثل سینمای الآن جنگ، تئاتر الآن جنگ!
ما تاریخ فرهنگی شراب داریم. تاریخ فرهنگی کوچه داریم. تاریخ فرهنگی خیابان داریم. مثلاً تاریخ فرهنگی یک نوع کفش داریم. میشد در باب تاریخ فرهنگی پوتین نوشت: در آن جبههها چه معانیای بر این پوتین عارض شد. یعنی در واقع داشت چه تصورات فرهنگیای را تولید میکرد. فارغ از آن بحث فیزیکی پوتین که خود تحولات فیزیکیاش هم میتوانست مورد بحث باشد.